به چه نسبت کنم آن سرو قد دلجو را؟


هرچه گویم به از آن است، چه گویم او را؟

مشنو، از بهر خدا، در حق من قول رقیب


که نکو نیست شنیدن خبر بدگو را

آن که بد خوی مرا داد چنان روی نکو


کاشکی خوی نکو دهد آن بدخو را

تیغ بر من چه زنی، حیف که همچون تو کسی


بهر آزادی سگی رنجه کند بازو را

چشمت آهوست، نظر سوی رقیبان مفکن


پند بشنو، به سگان رام مکن آهو را

بس که دارم المی بر دل از ازردن او


شب همه شب به خس و خار نهم پهلو را

چون هلالی صفت روی نکو گویم و بس


که بسی معتقدم این صفت نیکو را